شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
عطر نفس بقیه الله آمد
با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
آلاله نو دمیده چیدن دارد
آواز فرشتگان شنیدن دارد
میلاد حسین است و ابوالفضل و علی
یک ماه و دو آفتاب دیدن دارد
آن روز که درغار حرا ندا بر پیامبر (ص)آمد که بخوان ؛ رسالت نبوی با پیام خروج انسان
از ظلمات و حرکت به سوی نور اغاز شد . بعثت پیامبر اکرم (ص)سرآغاز راهی شد تا انسان
از شرک ؛ بی عدالتی ؛ تبعیض ؛ جهل و فساد بیرون آمده و به سوی توحید ؛ معنویت ؛ عدالت
و کرامت حرکت کند . مبعث نبوی با نهضت معنوی شروع شد و انقلابی در عالم بشری ایجاد
کرد که هنوز دامنه آن ادامه دارد .این تحول روحی ؛ مردم مادی بت پرست را به مبدا آفرینش
راهنمایی کرد و از کردار زشت برحذر ساخت و به نیکویی دعوت نمود . پیامبر (ص) پیروان
خود را به این منقبت ستود که شما بهترین امت من هستید و می توانید دنیای بشریت را با
اجرای قانون متین قرآن به سعادت مطلوب برسانید . رسول خدا (ص) در روز 27رجب در
مکه مکرمه دعوت به خدا را آغاز کرد و سالها بعد در مدینه حکومت اسلامی را تشکیل داد .
حضرت محمد(ص)دین مبین اسلام را به مردمی عرضه کرد که جملگی در آتش جهل میسوختند
و دعوت او چنان دلنشین بود که به سرعت دیوارهای جهل و خرافات را فرو ریخت و مردم
موج موج به اسلام گرویدند . رسول خدا در مدینه منشور حکومتی اسلام را پایه ریزی و همه
مردم را در اداره حکومت شریک کرد . حضرت محمد (ص) سالها به صورت پنهانی مردم
مکه را به سوی خدا دعوت کرد و آن زمان ندا آمد که دعوت آشکار کن ؛ دشمنان چنان عرصه
را بر او تنگ کردند که به دستور خدا هجرت آغاز کرد . پیامبر گرامی اسلام پس از 13سال
توقف در مکه در اثر فشار و اذیت و آزار قریش از طرف خداوند مامورشد به مدینه هجرت
کند ؛ هجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه ؛ فصل تازه ای در زندگی پیغمبر اکرم (ص)و اسلام
گشود ؛ همچون کسی که از محیط آلوده و خفقان آور به هوای آزاد و سالم پناه برد . هجرت
پیامبر (ص) و مسلمانان از مکه به مدینه برای پی ریزی زندگی اجتماعی اسلام ؛ نخستین گام
بلند در پیروزی و گسترش اسلام و جهانی شدن آن بود .
زنجیرها آب میشوند . زنجیرها میسوزند . زنجیرها از خجالت میسوزند.
چقدر پروانه زیر این عبا جمع شده ! مگر گل محمد صلی الله علیه وآله ،
کجا میخواست برود که سنگینی این همه بند، رهایش نمیکنند؟ نگاه کن
مچ پاهایش را ! نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام است . چقدر
ایستاده نماز عشق خوانده ! جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش
بگیرد ! این همه هستی من است که بر شانه های شکسته شهر،
از زندان بیرون میآورند . این باب الحوایج است، بگذار
خودم را سبک کنم ! اینکه میبینی میآید، مردی است
که همه زخمهای مرا میدانست ، این خود عشق
است؛ این بهار است؛ خون آلود میآورندش
این بهار است؛ با زنجیر میآید
این زنجیرهای سوخته، عزای
کسی را گرفته که روزها،
برایشان قرآن خوانده بود
دلم هوای کاظمین کرده
دلم بوی تو را میدهد
کاش این همه زنجیر
را میتوانستم پاره کنم
و به سویت بشتابم!