نم نم باران بی کسی از ابرهای غربت باریدن گرفته و توفان سهمگین خزان به سمت آشیانه
اول مظلوم عالم شتاب می گیرد. با تقدیر چه می شود کرد با دست های بسته شده با طناب
رذالت مردم مدینه، علی (ع) نیز نمی تواند از نفوذ آتش داغ فاطمه (س) به خرمن خویش
ممانعت کند. او فرزندان فاطمه(س) را در پناه خویش می گیرد و در آئینه چشم هایشان قصه
سراسر غصه زندگی شان را نظاره می نماید. آرام اشک می ریزد. می خواهد زبان بگشاید
و با فاطمه(س) درد دل کند اما می هراسد که ضجه ای از دل دردانه پیامبر برخیزد و زمین
و زمان را به هم بدوزد و شراره های اشک او آتش بر عالم اندازد، اما نه، برای درد دل با
فاطمه همان یک نگاه کافی است. و علی(ع) چه غریبانه با چشم های نافذش به فاطمه
می نگرد و با نگاه او درد دل می کند: فاطمه جان! اینک آغاز طلوع توست که جانت به
غروب نشست و در پناه آن می خواهی چشم بر مردمی ببندی که آرزوی خزانت را در دل
می پروراندند. فاطمه جان! اندکی صبر کن؛ مگذار غم تنهایی و غربت، آتش بر قلب علی(ع)
اندازد مگر نه آن که در شب های بی کسی علی(ع) پا به پای او کوبه کرامت خویش را بر
درهای جهالت مردم کوبیدی تا شاید صدای مردی از پس آن به حمایت از علی شنیده شود اما
دریغ از یک مرد. فاطمه! پرواز را از تو باید آموخت تو که به عشق ولایت، شربت شهادت
را جرعه جرعه سرکشیدی و اندک اندک آب شدی. حال چه فرقی می کند برای تو که دفاع
تو را از علی(ع) به حساب دفاع از مرد زندگیت بگذارند و یا دفاع از مقام شامخ ولایت در
برابر مردمی که پیمان هایشان سست تر از تار عنکبوت بود و خواسته هایشان سرشار از
مطامع دنیوی و علی(ع) نیز این را بهتر از همه کس می داند که پرواز تو نه به خاطر سوراخ
میخ های سفاکان بر سینه ات بود که تو را درد جهالت مردمی کشت که روزگاری سرور
زنانشان بودی و حال از جواب به سلام تو نیز مضایقه می کنند. اما روزگار غریبی است
زمانی که سلام فاطمه بی جواب می ماند. غم و اندوه هجر رسول (ص) همسایه دیوار به دیوار
دل فاطمه(س) می شود، از همان زمان که در سقیفه بنی ساعده سفره ریاست و سیاست در کنار
هم پهن شد هر کس به دنبال سهم خویش می گشت تا مبادا از قافله قدرت پرستان عقب بماند.
ای عصمت عظمای الهی! روزگار بی تو بودن یعنی خاکستر شدن با آتش بی کسی و تنهایی؛
چرا که بعد از رفتنت غربت با علی(ع) قرابت خواهد نمود و هنگام عروج تو با هودجی از
نور، علی(ع) نیز در خیمه بی کسی خویش به یاد روزهای با فاطمه(س) بودن آرام آرام
خواهد گریست. چرا که غروبت آیه های غربت علی(ع) است.
السلام علیک یا فاطمه زهرا (س)
ای کشتی شکسته که پهلو گرفته ای
بر گو چرا تو دست به پهلو گرفته ای
گل را خدا برای سرور آفریده است
ای گل چرا به غصه و غم خو گرفته ای
گاهی ز درد شانه ز دل آه می کشی
گاهی ز درد دست به بازو گرفته ای
از ماجرای کوچه نگفتی به من ، بگو
اکنون چرا ز محرم خود رو گرفته ای
دیوار گشته است عصای تو باز هم
بینم که دست خویش به پهلو گرفته ای
هرگه در به روی علی باز می کنی
خوشحال می شدم که تو نیرو گرفته ای
.......................................................
فاطمیه آمدوآن مونس و همدم کجاست؟ شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟
در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا ، تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست
.
.
.
ای تاج سر عالم و ادم زهرا / از کودکیم دل به تو دادم زهرا
ان روز که من هستم و تاریکی قبر / جان حسنت برس به دادم زهرا . . .
التماس دعا
.
.
.
در زمانیکه زمان یاد ندارد چه زمان / و مکانیکه مکان یاد ندارد چه مکان
دل من در بی یک واژه ی بی خاتمه بود / اولین واژه که آمد به نظر فاطمه(س)بود
.
.
.
دلم را با غم مادر نوشتن / غبار چادر خاکی نوشتن
خدا بر بیرق عشاق زهرا(س) / نوشت این طایفه شاه بهشتند . . .
.
.
.
غُربت آبادِ دیار آشناییها، بقیع!
همدم دیرینه غم هاى ناپیدا بقیع!
در تو حتّى لحظه ها هم بى قرارى مى کنند
اى تمام واژه هاى درد را معنى، بقیع!